از زمانی که با ۱۲ سر عائله بیکار شده، کارش شده تعمیر کولرهای گازی در گرمای جنوب. بهترین فصل برای تعمیر کولرهای گازی هم، تابستان جنوب است. ولی حالا که اربعین با تابستان یکی شده، به خانواده گفته «کار تا بعد از اربعین تعطیل!». به جای اینکه روزها سرگرم تعمیر کولر باشد و در بهترین فصلِ کارش، نفس کولرهای مردم را چاق کند، با پراید خستهاش به جادههای خوزستان زده و به زائران اربعین خدمت میکند. پرایدی که انگار از دل زمان آمده تا خادم زائران پیاده اربعین باشد.
با ۱۲ سر عائله، خودم را وقف حسین (ع) کردهام
در حالی که چند بلندگو روی ماشینش گذاشته و برای زائران پیاده، مداحی عربی پخش میکند، از او میخواهم خودش را معرفی کند و بگوید این روزها مشغول چه کاری است: «من طاهر جرفی، ساکن شهر هویزه هستم. شغلم آزاد است. پیش از این در یک شرکت خصوصی کار میکردم که متأسفانه برادران مسئول من را درک نکردند و بدون دلیل اخراج کردند. با اینکه میدانستند من ۱۲ سر عائله دارم، بدون هیچ دلیل مشخصی اخراجم کردند. بعد از بیکار شدن، روزهای خیلی سختی بر من گذشت؛ ولی سعی کردم خودم را سرپا نگه دارم و با تعمیر کولر و کارهای فنی زندگی را اداره کنم. این روزها هم کاری جز خدمت به زوار امام حسین (ع) ندارم. تمام بنزین و ماشین و استهلاک ماشینم در خدمت امام حسین (ع) است. بعضی وقتها نان خانوادهام را ندارم بدهم، ولی به عشق امام حسین (ع) خودم را وقف این مسیر کردهام».
نگاهی به ماشینش میاندازم. ناخواسته خندهام میگیرد. انگار ماشین از عهد بوق به این روزگار آمده است. آقاطاهر که دلیل خندهام را میداند توضیح میدهد: «من از زمان افتتاح مرزهای ایران و عراق این ماشین را دارم. این ماشین هم زندگی من و هم کارم است. در روزهای مصادف با اربعین برای ایجاد شور و شوق در مسیر و ایجاد انگیزه برای مواکب، آن را تبدیل به ماشین صوت میکنم و راه میافتم. اینطور، به زائرانی که پیاده به سمت مرزها میروند حال و هوای اربعین میبخشم و کاری میکنم که مسیر برایشان لذتبخش باشد. وقتی من راه میافتم هنوز خیلی از مواکب شروع به کار نکردهاند. خیلی از موکبداران با دیدن من میگویند حاجی آمده و باید مواکب را افتتاح کنیم.»
از پراید خسته و نزارش هرطور که توانسته در این مسیر کار کشیده است: «در کنار این، روی ماشین چراغ گذاشتهام تا در تاریکی شب ماشینهای عبوری با زائران پیاده تصادف نکنند. غیر از این، به نیروهای انتظامی و راهنمایی و رانندگی درباره وضعیت جاده اطلاعات میدهم و مواکب را از تعداد زائران و اینکه کجای مسیر هستند، مطلع میکنم. مثلاً تعداد زائران را میگویم تا برای استقبال از آنها آمادگی داشته باشند».
در این مسیر، معجزهها دیدهام!
از حال و هوایش معلوم است که روز و شب در حال خدمت به زوار است. گاهی پشت فرمان مینشیند و کسانی که خسته شدهاند یا باید خودشان را به جایی برسانند، تا مقصد همراهی میکند. گاهی هم از ماشین پیاده میشود و در حالی که کنار ماشین راه میرود، با دست با یک دست ماشین را هل میکند و با یک دست بر سینه میزند. میگوید: «الآن ۱۵ روز است که به خانه نرفتهام. موبایلم را روی حالت پرواز گذاشتهام تا کسی با من تماس نگیرد. این روزها هیچ کاری ندارم جز خدمت به مواکب و زائران. هر شب در یک موکب میخوابم و در هر موکب اگر کار فنی و برقی داشته باشند انجام میدهم. اگر ببینم چیزی نیاز دارند با ماشین دنبالش میروم و میآورم. خستگی در این راه بیمعنا است. تا روزهای آخر اربعین در جادههای منتهی به مرز در خدمت زائران هستم و خودم سه چهار روز مانده به اربعین وارد عراق میشوم».
میپرسم تا حالا شده که در این مسیر به مشکل بخورید؟ مثلاً تصادف کنید یا اتفاقی بیفتد؟ میگوید: «یک بار ماشین به من زد؛ گفتم برو، نیاز نیست بایستی. گلگیرم الآن توی ماشین است.» بعد با لحنی قاطع حرفش را جهت میدهد: «نهتنها تا حالا اتفاقی بدی برایم نیفتاده، بلکه معجزه هم دیدهام. گفتم که از کار قبلی اخراجم کردند. پس از اخراجم، از بس فشار زندگی زیاد شده بود، خواستم خودکشی کنم! هیچ امیدی نداشتم. دیدم هیچکس به کارم رسیدگی نمیکند. به همین خاطر جوهرنمک خوردم تا خودم را خلاص کنم. تمام معده و رودهام بهم خورد و در بیمارستان امام خمینی (ره) بستری شدم. حدود یک ماه فقط خون استفراغ میکردم و حالم بد بود. در بیمارستان معدهام را شستشو دادند و قرار شد عملم کنند. شب قبل از عمل تا صبح روی تخت گریه میکردم… پشیمان بودم…»
از ظاهر سرحال و پر شور و اشتیاقش انتظار شنیدن این چیزها را نداشتم. حرفش را ادامه میدهد: «به حضرت امالبنین (س) گفتم بعد از من کسی به زوار مسیر خدمت میکند؟ گفتم من از شما نه چیزی میخواهم نه کسی را، فقط زوار و خدمت دوبار. به آنها را میخواهم تا جبران کنم. شب در رؤیا دیدم که در حمیدیه موکب دارم. یک پسری هم در موکب ایستاده بود و من را صدا میزد؛ دستش را بالا برده بود و میگفت عمو کجایی؟ در رؤیا جواب دادم الآن میآیم. همین حین بیدار شدم و دیدم بهیارها بالای سرم هستند و به من میگویند بنشین. گفتم وقت عملم رسیده؟ گفتند نه. گفتم مسخره میکنید؟ من لباس عمل پوشیدم. ده بار خون بالا آوردم و قرار است امروز عمل کنم. گفتند خوب شدهای! بعد هم گفت امروز آب میخوری و فردا میتوانی غذا بخوری. از بیمارستان مرخص شدم و رفتم بیرون. آنقدر گشنه بودم که همانجا چند تا شیرموز و کیک گرفتم و خوردم. شاید باور نکنید ولی معده و روده من از قبل هم بهتر شده. قبلاً زخم معده داشتم ولی حالا زخم معدهام هم رفع شده است».
خدمت به زائران برایم بس است!
ادامه میدهد: «این روزها حتی اگر یک نفر نیاز به کمک داشته باشد، من در خدمتش هستم. دیروز یکی از زائران اصفهانی را دیدم که پنج روز در مسیر بود. او را تا سوسنگرد رساندم و تحویل موکب دادم. بعد زنگ زدم بستان و گفتم آنجا هم تحویلش بگیرند. وقتی زائر میآید من هماهنگ میکنم تا وقتی به مرز میرسد در موکبهای مختلف استراحت کند. خدای نکرده اگر اتفاقی برایشان بیفتد کمک میکنم و کنارشان هستم. یک بار خبردار شدیم یک گروهی در دبههای قهوه، سم ریختهاند تا زائران را مسموم کنند و این دبهها را در مواکب مختلف میبرند. چون از اینجا تا مرز چذابه شماره همه مواکب را دارم، یکی یکی زنگ زدم و به آنها هشدار دادم. در نهایت هم با هماهنگی توانستیم آن افراد را دستگیر کنیم و تحویل نیروهای انتظامی بدهیم. در این مسیر هرکاری که از دستم برآید انجام میدهم؛ فرقی نمیکند چه باشد».
از طاهر جرفی میپرسم خودتان کی به کربلا میروید؟ انگار زیارتش همین جاست و حالا حالاها قصد ندارد خدمت به زائران را رها کند: «من آخر وقت میروم کربلا؛ سه چهار روز قبل از اربعین. چون دیر به کربلا میروم دیگر وقتش را ندارم که از نجف تا کربلا پیاده بروم. همین که به زوار خدمت میکنم و کمک کنم که راحتتر به مرزهای عراق برسند برایم بس است. البته اگر میگذاشتند با ماشین وارد عراق شوم، میرفتم ولی این اجازه را ندارم. با همین ماشین که روی آب بلندگو و آبپاش گذاشتهام، به زائران خدمت میکنم که هم حال و هوای اربعینی داشته باشند و هم در این گرما کمی خنکشان کنم. در این مسیر هم هر موکبی که مشکل سیمکشی برق و سیستم صوت و… داشته باشند، برایش تعمیر میکنم».
خیلی از زائران وقتی طاهر جرفی را میبینند، حالشان خوش میشود و لحظاتی با او همراهی میکنند. خودش حال و هوایی که دارد را «عشق حسینی» میداند و میگوید: «تمام عشق من برای حسین (ع) است. یکی از زائران اسم من را عابس گذاشته؛ همان شهیدی که لباسهایش را برای امام حسین (ع) پاره میکند. کسی که من را میبیند میفهمد که عشق حسین (ع) مرا به اینجا و این کارها کشانده است. اینکه با شرایط مالی نامناسب کارم را تعطیل میکنم و به زائران خدمت میکنم، فقط به عشق حسین (ع) است. به خانواده هم گفتهام که کار تا بعد از اربعین تعطیل است. بعد از اربعین دوباره برمیگردم و با تعمیر کولر و کارهای برقی و فنی، روزی خانوادهام را درمیآورم».