سیده مریم ترابی، آونگ پرس/ تاریخ معاصر ایران پر است از پیچهای تند و پرهزینه؛ یکی از آن لحظات سرنوشتساز، شهریور ۱۳۲۰ است؛ زمانی که نیروهای متفقین (بریتانیا و شوروی، و اندکی بعد آمریکا) در میانه جنگ جهانی دوم، با نقض بیطرفی اعلامشده از سوی ایران، خاک کشور را از شمال و جنوب اشغال کردند. این حمله نه فقط نقض آشکار حاکمیت ملی بود، بلکه آغازگر تحولی ژرف در ساختار قدرت، مناسبات داخلی و مسیر آینده ایران شد.
رضاشاه پهلوی، که دو دهه با سیاست تمرکز قدرت و نوسازی اجباری، کشوری متفاوت از دوران قاجار ساخته بود، ناگهان خود را در موقعیتی یافت که هیچیک از ابزارهای نظامی، پلیسی یا تبلیغاتیاش کارآمد نبود. متفقین به بهانه حضور کارشناسان آلمانی در ایران و نگرانی از نزدیکی رضاشاه به آلمان نازی، تصمیم به اشغال ایران گرفتند. اما در واقع، موقعیت ژئوپلتیک ایران و نیاز به مسیر امن انتقال کمکهای لجستیکی به شوروی (از طریق “کریدور ایران”) دلیل اصلی این تهاجم بود.
در روز سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای شوروی از شمال و ارتش بریتانیا از جنوب وارد خاک ایران شدند. ارتش ایران، که با ادعای “مقتدرترین ارتش خاورمیانه” ساخته شده بود، در کمتر از سه روز در هم شکست. این فروپاشی، نه فقط نظامی، بلکه سیاسی و روانی بود. رضاشاه، که سالها با سرکوب و اقتدار حکومت کرده بود، ناگهان تنها شد.
او در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، در حالی که فشار متفقین برای کنارهگیریاش شدت یافته بود، بهناچار از سلطنت استعفا داد و سلطنت را به فرزندش محمدرضا واگذار کرد. رضاخان سپس ابتدا به جزیره موریس در تبعید رفت و بعدها به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی، جایی که در سال ۱۳۲۳ در غربت و تلخی درگذشت.
اشغال ایران، پیامدهای مهمی در پی داشت:
حضور نظامیان خارجی تا پایان جنگ جهانی دوم در خاک کشور؛
تجربهای تلخ از نقض حاکمیت ملی که در حافظه تاریخی ایرانیان باقی ماند؛
آغاز دورهای از وابستگی سیاسی نوین که با ورود آمریکاییها و شروع نفوذ بلوک غرب در ایران همراه بود؛
و البته تثبیت سلطنت پهلوی دوم که در بستری از بحران، جوان و بدون تجربه، در رأس قدرت قرار گرفت.
شاید مهمتر از همه، واقعه شهریور ۱۳۲۰ نمادی شد از ناتوانی سیاستهای استبدادی در حفظ امنیت ملی در بزنگاههای جهانی. کشوری که رضاشاه با مشت آهنین اداره کرده بود، در غیاب نهادهای مستقل، مجلس واقعی و جامعه مدنی، در روز تهاجم، عملاً بیدفاع ماند.
این یادآوری نه برای داوری تاریخی، بلکه برای درک چرایی شکنندگی حاکمیتهای مقتدر و تمرکزگرای بدون پشتوانه مردمی است. چرا که تاریخ، اگر به موقع خوانده نشود، تکرار میشود.