خسته از کار روزانه، یکی از دوستانم با پیشنهادی وسوسهکننده تماس گرفت: «دو تا بلیط کنسرت گروهی دارم، میخواهی بروی؟» در این روزهای پر از فشار کاری، چند ساعت رهایی و غرق شدن در موسیقی و هنر، درست همان چیزی بود که نیاز داشتم. وقتی تصویر بلیط را برایم فرستاد، عنوان «شبهای ادبیات و موسیقی» روی آن خودنمایی میکرد. نگاهی به لیست اسامی انداختم: احسان عبدیپور، کارگردانی که همیشه با روایتهایش به جامعه نگاهی انتقادی دارد؛ حجت اشرفزاده، با صدایی که از اعماق وجودش برمیآید و دل را میرباید. اما نکتهای گنگ بود: آیا اشرفزاده در این برنامه اجرا دارد یا فقط موسیقی او پخش خواهد شد؟
تماسی با مدیر روابط عمومی اداره کل ارشاد گرفتم و فهمیدم که این یک برنامه فرهنگی ویژه پرسنل شهرداری شیراز است که بخشی از بلیطهای آن نیز برای عموم عرضه شده است. در نهایت، تصمیم گرفتم شانس خود را امتحان کنم؛ تالار حافظ، صحنهای که کمتر پیش آمده از آن دست خالی بیرون بیایم.
از همان لحظه ورود، حس کردم به دنیایی آشنا و دوستداشتنی پا گذاشتهام. پردهدار برنامه با صدایی رسا، سفر به درون کتابها را آغاز کرد؛ سفری که من همیشه شیفته آن بودهام. با پخش پادکستهای امیر سودبخش و «رخ»، خاطرات شنیداریام زنده شد؛ گویی دوباره به دنیای «جزء از کل» و دیگر کتابهای صوتی بازگشتهام.
وقتی امیر سودبخش از زندگی حافظ گفت و از لابهلای ابیات او پرده برداشت، با خود گفتم: «چقدر جای این برنامهها در فضای فرهنگی ما خالی است!» اما در همان لحظه، ذهنم پرواز کرد به دنیای دیگر؛ جایی که موسیقی سطحی و بیمحتوا در میان نوجوانان جولان میدهد. یاد آهنگ جدید ساسی مانکن افتادم که در عرض چند روز، نقل هر مجلس کودک و نوجوان شده بود. یاد این افتادم که علی صاحبکار چه درست میگفت: «آنقدر اجازه ندادند یک بنان یا همایون پخش شود که کار به اینجا کشید!»
اما این برنامه، امید را دوباره زنده کرد. سجاد افشاریان، با نمایشنامهای از دردهای مهاجرت و ماندن، نشان داد که هنوز هم کسانی هستند که دغدغهشان تنها فرهنگ است. مصطفی مستور، با کلامی عمیق از تأثیر آدمها بر یکدیگر گفت و از مولانا و شمس، از ابوسعید ابوالخیر. دلم خواست همان لحظه، در دل ادبیات فارسی غرق شوم.
و باز هم، ذهنم پر کشید به آن سوی ماجرا؛ به دختر چهار ساله دوستم که آهنگ «دافی» را با حرارت میخواند. انگار عدهای در جایی دیگر، دغدغه فرهنگ دارند، اما در جهت معکوس. آیا هنوز میتوان امیدوار بود که زبان فارسی پاس داشته شود و ادبیاتمان مغتنم بماند؟
بخش پایان، مهر تأییدی بر یک شب باشکوه بود؛ بخش آخر برنامه قرار بود مهری باشد بر راهی که به درستی طی شده است؛ صدای جاودانه حجت اشرفزاده. وقتی صدای آسمانی او در سالن طنینانداز شد و ابیاتی از حافظ را با موسیقی درآمیخت، گفتم: «ای کاش اینگونه حافظخوانیها در مدارس هم باب میشد.»
به یاد جشنهای پایان سال مدارس مختلف افتادم که این روزها برخی از آنها را شاهد بودم؛ به یاد موسیقیهایی که در آن جشنها اجرا شد و نوجوانانی که چگونه آن را با حرارت دنبال میکردند. به حال آموزش و پرورش باید گریست، که علم اختیار را از دست داده و فاتحه فرهنگ و ادبیات فارسی در آن خوانده شده است.
نمونههایی چون احسان عبدیپور کم نیستند؛ کسانی که هنوز دغدغه فرهنگ و محتوای غنی دارند. اما حالا نوبت مسئولان است؛ بهویژه آموزش و پرورش که پاسخ دهد: برنامهتان برای فرهنگ و ادبیات ایران چیست؟
نویسنده: سیده مریم ترابی