5
مهدی زارعی*

امپراطوران شوی

  • کد خبر : 43900
  • 05 فروردین 1403 - 10:53
امپراطوران شوی
" وقتی که یزدان به شب مهر خورشید زد و جهان تکیه گاه جمشید شد" کاروان آسوده از خستگی راه ما نیز رهرو سفری دراز می شود تا یکی از زیباترین آبشارهای کشور بلکه خاورمیانه را به تماشا بنشیند.

به گزارش آونگ پرس،ساعت نه بامداد زیر نور کم فروغ اسفند ماه شهر اهواز در میدان راه آهن گرد هم می آییم تا پس از صرف آش و کشک بادمجان “خوزی “سوار بر قطار سرد و گرم ایام دیده و سختی آمد و شد کوه و کمر ها کشیده شویم ؛ قطاری که بیش از نود بهار و تابستان را پشت سر گذاشته اما همچنان سوت زنان و جیغ کشان مسیر اهواز تا” ایستگاه تله زنگ” را می رود و می آید و با جسمی خسته و گرد پیری بر سر و صورت نشسته از تونل ها و دره ها می گذرد و شیب و نشیب ها را در می نوردد.

گمان می کردیم باید بلیطی خرید و جایی تعیین کرد اما وقتی دیدیم مسافران گوناگون می پایند تا اولین جایگاهی را که بیابند بار و بندیل خود را بر کف قطار بگذارند و بر بالش خود تکیه زنند و پاها را دراز، این گمان بی بنیاد رنگ باخت.

از صندلی و کوپه و شماره و جا خبری نیست قطار بود و تو بودی و هرجای خالی که بیابی .دیر بجنبی باید تا مقصد سر پا بایستی.

به زحمت جایی دست و پا می کنیم .

حرکت آغاز می شود اما چه حرکتی در هر آبادی و هر ایستگاهی می ایستد، تا عده‌ای بروند و گروهی بیایند.

با خود می‌گویم این آمدن و رفتن از بهر چیست چرا چرخه زندگی بر این قاعده استوار است سر منزل او که می رود کجاست و این که می آید از کدام دیار آمده و چرا آمده است.

حوالی ساعت دوازده به ایستگاه تله زنگ می‌رسیم کسی رسیدن به ایستگاه را اعلام نمی‌کند خودت باید بدانی کجا پیاده شوی .

پیاده می شویم پس از استراحتی کوتاه راه پاکوب آبشار شوی را در پیش می گیریم راهی پر سنگلاخ که پا را در کفش” بنادک” هم می آزارد .

دره است و کوه و سنگلاخ های تیز از زمین سر بر آورده.

یک لحظه فکر می کنی نکند راه را اشتباه آمده ای چرا که خشونت کوه های خشن و زمختی مسیر اجازه نمی دهد باور کنی که اینان آبشاری لطیف را در آغوش پرورش داده‌اند.

کمی جلوتر به قلمرو عقرب ها می‌رسیم کنار هر سنگی و زیر هر بوته‌ای کژدمی با دم‌های به خود پیچیده و نیش‌های بر کشیده در کمین نشسته‌اند . عقرب هایی که باید از ترسشان به مار و افعی پناه برد گویا فصل زایششان بود می بینیم و با احتیاط و وسواس از دایره حکومتشان می گریزیم.

کمی آن سوتر با فرود از گردنه ای ناگهان رنگ محیط دگرگون می شود ، درختان بلوط و کیکم و زبان گنجشک ریشه در خاک دارند و دست ها بر آسمان می سایند .

اینک نسیمی خنک از جانب آبشار می وزد ، گونه‌های درختان را می نوازد و دستی در زلف بلند همچون کمندشان می کشد سپس راه دره را در پیش می‌گیرد و همچون دزدی غارت کرده خود را در شکاف سنگ ها و لابلای بوته ها پنهان می کند .

نزدیکی های آبشار چادرهای رنگارنگ، برافراشته می شود صدای فروافتادن آب از بلندی و پژواک آن در دامنه و سینه کش ستبر زاگرس روح انگیز است و گوش نواز که حاصل آن رامش است و آرامش که در روح تو می روید.

این احساس فرح بخش چندان دوامی ندارد چرا که خستگی راه و سواری قطار امانت را بریده تا چشمت گرم می شود و می خواهی زیر آسمان نیلگون و پر از ستاره زاگرس نفسی تازه کنی بانگ “بردابرد ” قورباغه ها از شرق و غرب در گوش طبیعت نواخته می شود ، آن قدر هلهله و غریو پر غرششان به آسمان بلند است که گویی دیوار صوتی شکسته و دشت و کوه و صحرا یک پارچه مسخر قور قورهای این موجودات مرطوب شده است.

نمی دانم از سر مهمان نوازی به استقبال آمده اند یا حضور غریبه را بر نمی تابند و بنای کوچاندن ما را دارند.گاهی نهیبی می دهیم، لحظه ای سکوتی سنگین سیطره می یابد اما دوامی ندارد و حرکت از نو.

ناگزیر با این میزبانان غوغا پیشه ی زبان دراز انس می گیریم تا اکنون که شب از نیمه گذشته چشمی بر هم گذاریم و چرتی بزنیم . این نیز ناپایدار است زیرا هنوز همچنان که فریاد غوکان رسواگر بلند است ، کولی بازی “کمر کولی” نیز آغاز می شود از سنگی به سنگی می پرد با یک نشست و برخاست صبحگاهی چنان در حنجره خود می دمد و صدای سوت خود را در پهندشت کوه و کمر رها می کند که گویی ” اسرافیل” در صور دمیده است و تو را به برخاستن از خواب غفلت فرا خوانده است .

انگاری چنین کاری جزو شرح وظایف اداری ایشان تعریف شده و مامورند و معذور ویا اگر بیایند بی سر و صدا آب بخورند و بروند اضافه کاریشان پرداخت نمی شود و رتبه بندی عقب می افتد.

مقاومت بی فایده است باید بر خیزیم، به قول” بیهقی “کاهل وار برخاستیم و به سلام ، صبح به خیر آبشار رفتیم .

برای دیدن امپراطوران شوی یا همان سمندر رو به انقراض لرستانی ، باید از زیر نقاب آبشار گذر کنیم مسیری که از یک سو پرتگاهی بلند رو به دره دارد و دیگر سو تکیه بر صخره‌های صاف و صیقلی کرده است گرچه سیم بوکسلی در مسیر عرضی برای عبور ( تراورس ) نصب کرده اند اما پوسیده است و بی اعتبار .کارگاهی می زنیم و با استفاده از کارابین و طناب انفرادی و حمایت ، یکی یکی عبور می کنیم تا به این موجودات خوش بر و رو و رنگارنگ رنگین کمانی برسیم .

دیدنشان چشم نواز است. چشم های درشت آهو وششان بسان چشمان یار فتنه انگیز و خون ریز است ؛ یکی از دوستان در باره این آبشار می گوید: نامش شوی یا تله زنگ است این آبشار یکی از جاذبه های دیدنی استان خوزستان و شهر دزفول است ؛ گرچه اهالی چهار محال و بختیاری نیز چنین ادعایی دارند.

گفته می شود این آبشار بزرگترین آبشار خاور میانه است ( به قول ناصر خسرو العهده علی الراوی)

ارتفاع شوی یکصد متر و عرض آن هفتاد متر است.

 

ساکنان این منطقه غالبا از قوم لر بختیاری هستند .

محلی ها به این آبشار” تاف شوی” می گویند که به معنی لطافت است.

ناهار در پای آبشار و در همسایگی ریزش آب های غلتان صرف و راه بازگشت در پیش گرفته می شود تا دوباره همان راه و همان قطار دوره شود و تکرار .

یادم به این سنجیده سخن شاملو می افتد که ما ” همچنان دوره می کنیم شب را و روز را هنوز را “.

 

*کوهنورد و معلم بازنشسته

لینک کوتاه : https://avangpress.ir/?p=43900

مطالب مرتبط

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 5انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم آونگ پرس منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.