به گزارش آونگ پرس،ساعت نه بامداد زیر نور کم فروغ اسفند ماه شهر اهواز در میدان راه آهن گرد هم می آییم تا پس از صرف آش و کشک بادمجان “خوزی “سوار بر قطار سرد و گرم ایام دیده و سختی آمد و شد کوه و کمر ها کشیده شویم ؛ قطاری که بیش از نود بهار و تابستان را پشت سر گذاشته اما همچنان سوت زنان و جیغ کشان مسیر اهواز تا” ایستگاه تله زنگ” را می رود و می آید و با جسمی خسته و گرد پیری بر سر و صورت نشسته از تونل ها و دره ها می گذرد و شیب و نشیب ها را در می نوردد.
گمان می کردیم باید بلیطی خرید و جایی تعیین کرد اما وقتی دیدیم مسافران گوناگون می پایند تا اولین جایگاهی را که بیابند بار و بندیل خود را بر کف قطار بگذارند و بر بالش خود تکیه زنند و پاها را دراز، این گمان بی بنیاد رنگ باخت.
از صندلی و کوپه و شماره و جا خبری نیست قطار بود و تو بودی و هرجای خالی که بیابی .دیر بجنبی باید تا مقصد سر پا بایستی.
به زحمت جایی دست و پا می کنیم .
حرکت آغاز می شود اما چه حرکتی در هر آبادی و هر ایستگاهی می ایستد، تا عدهای بروند و گروهی بیایند.
با خود میگویم این آمدن و رفتن از بهر چیست چرا چرخه زندگی بر این قاعده استوار است سر منزل او که می رود کجاست و این که می آید از کدام دیار آمده و چرا آمده است.
حوالی ساعت دوازده به ایستگاه تله زنگ میرسیم کسی رسیدن به ایستگاه را اعلام نمیکند خودت باید بدانی کجا پیاده شوی .
پیاده می شویم پس از استراحتی کوتاه راه پاکوب آبشار شوی را در پیش می گیریم راهی پر سنگلاخ که پا را در کفش” بنادک” هم می آزارد .
دره است و کوه و سنگلاخ های تیز از زمین سر بر آورده.
یک لحظه فکر می کنی نکند راه را اشتباه آمده ای چرا که خشونت کوه های خشن و زمختی مسیر اجازه نمی دهد باور کنی که اینان آبشاری لطیف را در آغوش پرورش دادهاند.
کمی جلوتر به قلمرو عقرب ها میرسیم کنار هر سنگی و زیر هر بوتهای کژدمی با دمهای به خود پیچیده و نیشهای بر کشیده در کمین نشستهاند . عقرب هایی که باید از ترسشان به مار و افعی پناه برد گویا فصل زایششان بود می بینیم و با احتیاط و وسواس از دایره حکومتشان می گریزیم.
کمی آن سوتر با فرود از گردنه ای ناگهان رنگ محیط دگرگون می شود ، درختان بلوط و کیکم و زبان گنجشک ریشه در خاک دارند و دست ها بر آسمان می سایند .
اینک نسیمی خنک از جانب آبشار می وزد ، گونههای درختان را می نوازد و دستی در زلف بلند همچون کمندشان می کشد سپس راه دره را در پیش میگیرد و همچون دزدی غارت کرده خود را در شکاف سنگ ها و لابلای بوته ها پنهان می کند .
نزدیکی های آبشار چادرهای رنگارنگ، برافراشته می شود صدای فروافتادن آب از بلندی و پژواک آن در دامنه و سینه کش ستبر زاگرس روح انگیز است و گوش نواز که حاصل آن رامش است و آرامش که در روح تو می روید.
این احساس فرح بخش چندان دوامی ندارد چرا که خستگی راه و سواری قطار امانت را بریده تا چشمت گرم می شود و می خواهی زیر آسمان نیلگون و پر از ستاره زاگرس نفسی تازه کنی بانگ “بردابرد ” قورباغه ها از شرق و غرب در گوش طبیعت نواخته می شود ، آن قدر هلهله و غریو پر غرششان به آسمان بلند است که گویی دیوار صوتی شکسته و دشت و کوه و صحرا یک پارچه مسخر قور قورهای این موجودات مرطوب شده است.
نمی دانم از سر مهمان نوازی به استقبال آمده اند یا حضور غریبه را بر نمی تابند و بنای کوچاندن ما را دارند.گاهی نهیبی می دهیم، لحظه ای سکوتی سنگین سیطره می یابد اما دوامی ندارد و حرکت از نو.
ناگزیر با این میزبانان غوغا پیشه ی زبان دراز انس می گیریم تا اکنون که شب از نیمه گذشته چشمی بر هم گذاریم و چرتی بزنیم . این نیز ناپایدار است زیرا هنوز همچنان که فریاد غوکان رسواگر بلند است ، کولی بازی “کمر کولی” نیز آغاز می شود از سنگی به سنگی می پرد با یک نشست و برخاست صبحگاهی چنان در حنجره خود می دمد و صدای سوت خود را در پهندشت کوه و کمر رها می کند که گویی ” اسرافیل” در صور دمیده است و تو را به برخاستن از خواب غفلت فرا خوانده است .
انگاری چنین کاری جزو شرح وظایف اداری ایشان تعریف شده و مامورند و معذور ویا اگر بیایند بی سر و صدا آب بخورند و بروند اضافه کاریشان پرداخت نمی شود و رتبه بندی عقب می افتد.
مقاومت بی فایده است باید بر خیزیم، به قول” بیهقی “کاهل وار برخاستیم و به سلام ، صبح به خیر آبشار رفتیم .
برای دیدن امپراطوران شوی یا همان سمندر رو به انقراض لرستانی ، باید از زیر نقاب آبشار گذر کنیم مسیری که از یک سو پرتگاهی بلند رو به دره دارد و دیگر سو تکیه بر صخرههای صاف و صیقلی کرده است گرچه سیم بوکسلی در مسیر عرضی برای عبور ( تراورس ) نصب کرده اند اما پوسیده است و بی اعتبار .کارگاهی می زنیم و با استفاده از کارابین و طناب انفرادی و حمایت ، یکی یکی عبور می کنیم تا به این موجودات خوش بر و رو و رنگارنگ رنگین کمانی برسیم .
دیدنشان چشم نواز است. چشم های درشت آهو وششان بسان چشمان یار فتنه انگیز و خون ریز است ؛ یکی از دوستان در باره این آبشار می گوید: نامش شوی یا تله زنگ است این آبشار یکی از جاذبه های دیدنی استان خوزستان و شهر دزفول است ؛ گرچه اهالی چهار محال و بختیاری نیز چنین ادعایی دارند.
گفته می شود این آبشار بزرگترین آبشار خاور میانه است ( به قول ناصر خسرو العهده علی الراوی)
ارتفاع شوی یکصد متر و عرض آن هفتاد متر است.
ساکنان این منطقه غالبا از قوم لر بختیاری هستند .
محلی ها به این آبشار” تاف شوی” می گویند که به معنی لطافت است.
ناهار در پای آبشار و در همسایگی ریزش آب های غلتان صرف و راه بازگشت در پیش گرفته می شود تا دوباره همان راه و همان قطار دوره شود و تکرار .
یادم به این سنجیده سخن شاملو می افتد که ما ” همچنان دوره می کنیم شب را و روز را هنوز را “.
*کوهنورد و معلم بازنشسته